چون باد صبح از بوستان آورد بوی دوستان/ رفتم ز شوق از خویشتن وز خویشتن باز آمدم
يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۸، ۰۴:۲۰ ب.ظ
حدود چهارماه میشود که دست به قلم نبرده ام و اتفاقات گذشته را بر صفحه کاغذ روانه نکرده ام آنقدر که روی واژه به واژه ی حرف هایم به اندازه ی یک وجب گرد و خاک گرفته است؛ فکر کنم اگر به همین طریق ادامه دهم بغض هایم بالاخره راه گلوم را میگیرند و دیگر نمی گذارند حیاتی بیاید و برود؛ نمیدانم تا به امروز چطور این راه را ادامه دادم راهی که هر که میگفت چرا دیگر نمینویسی هر دفعه با بهانه های از قبیل" اینستا موجود است،درگیرم و دفترچه خاطراتی که همیشه اسمش بود و خودش نه" یکی پس از دیگری جوابشان را میدادم و خودم را از شرشان خلاص میکردم ولی دیگر بس است باید بالاخره تمامش کنم پس باری دیگر دستم هایم روی زانوانم می گذارم و یک یا علی میگویم و بلند می شوم فقط با این تفاوت که این بار محکم تر،مصمم تر، قاطعانه تر.....
- ۹۸/۰۶/۰۳